صبرمرا خوار کرد
بسم الله الرحمن الرحیم
کوله ام را برداشته ام
لباس پوشیده ،دم در ،منتظر
صبر و صبر وصبر
هر که می گذرد نگاهش می کنم
شاید خودش باشد
سینه ام بی تاب
و هر چه غیر من خواب
کفش به پایم خنجر میزند
مدام با خودم میگویم:
تو که می دانی نمی اید
تو که می دانی تو را فراموش کرده
تو که می دانی امدنش دست تو نیست
پس منتظر که هستی!!!
شهر خاموش است
و من در سجده طولانی خود
مدام ،نجاتم را می خواهم
اللهی عظم البلاء
ونکشف الغطاء
و ضاقت الارض ومنعت السماء
خودم از سماجتم خسته شده ام
معلق در زمین و هوا
کج خیال و ناتوان
خسته و رنجور
پس کی می اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و باز شهر روشن شده
و باز روز پایان قصه امشبم را می نویسد
و باز من منتظرم
کاش دلم لایق دیدار بود در حرم عشق تو بیمار بود
شعله صبرم دل و دینم ببرد العجل ای دوسَت ،نگو زار بود