سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکیبا

صبرمرا خوار کرد

بسم الله الرحمن الرحیم

کوله ام را برداشته ام

لباس پوشیده ،دم در ،منتظر

صبر و صبر وصبر

هر که می گذرد نگاهش می کنم

شاید خودش باشد

سینه ام بی تاب

و هر چه غیر من خواب

کفش به پایم خنجر میزند

مدام با خودم میگویم:

تو که می دانی نمی اید

تو که می دانی تو را فراموش کرده

تو که می دانی امدنش دست تو نیست

پس منتظر که هستی!!!

شهر خاموش است

و من در سجده طولانی خود

مدام ،نجاتم را می خواهم

اللهی عظم البلاء

ونکشف الغطاء

و ضاقت الارض ومنعت السماء

خودم از سماجتم خسته شده ام

معلق در زمین و هوا

کج خیال و ناتوان

خسته و رنجور

پس کی می اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و باز شهر روشن شده

و باز روز پایان قصه امشبم را می نویسد

و باز من منتظرم

کاش دلم لایق دیدار  بود                  در حرم عشق تو بیمار بود

شعله صبرم دل و دینم ببرد               العجل ای دوسَت ،نگو زار بود

 


+ نوشته شده در دوشنبه 92/6/25ساعت 11:30 صبح توسط شعله صبر نظرات ( ) |