سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکیبا

سایه وحی

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسی از شب گذشته بود که سایه ای اویزان برسینه دیوار نمایان شد .

قلبم از کار افتاد

تمام من در نگاهم جمع شد

سایه امد و امد تا شد یک هیولای سیاه

و من کوچکتر از کبوترسرتیز کردم

از دل سیاهش چهره دلربایی یبرون جهید

فریادی در درونم پیچید

شادی در چشمم درخشید

سبک شدم 

پریدم و دویدم

اما!!!!!!؟؟؟؟...!!!!!!!

ملتمس و نگران

در او فرو رفتم

دریای نگاهش مواج بود

غوغای درونش شعله می کشید

با من ومن تماشایش کردم

شعله سکوتش روشن شد

کلمه گر گرفت

ومن سرتا پا گوش شدم

اقرآ باسم ربک الذی خلق

خلق الانسان من علق

اقرا و ربک الاکرم

الذی علم بالقلم

ومن ملتمس و نگران

سایه اش را تا ان بالا بالاها دنبال کردم

راستی اگر من جای رسول خدا بودم

وای که چه عظمتی در این ماجرا نهفته است

و ما مثل همیشه ،بی خبریم

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 92/6/21ساعت 12:59 عصر توسط شعله صبر نظرات ( ) |