پيام
+
باز مي بينم تو را اي زمزم حيرانيم
چشم مهجوران فداي چشمه عرفانيم
مست صاحب خانه و پا در خم گيسوي يار
باز فرمان مي دهي بر سينه طوفانيـم
بارها گشتـم ميان مروه تا کوه صفا
عا قبت گم شد سبوي حسرت پنهانيـم
زمزم پيغمبري تا چشمه خم پر کشــيد
دست مولايم علي شد منجي حيرانيـم
بر رداي ناز داران مـهر ابراهيم زد
تا شود روزي قرار بـاور ايمانيـم
چشمه بين کز نا کجا امد کجا مسکن گزيد
زير پاي يوسف هاجر کش کن
2-درياي آبي
92/7/29
شکيبا!
چشمه بين کز نا کجا امد کجا مسکن گزيد/
زير پاي يوسف هاجر کش کنـعانيـم/
از خدا امد پيمبر ديد وبا دسـت امام/
نور باران شـد چراغ تا ابد نورانيـم/
شعله صبـرم ،مرا خاک غدير خم مگر/
پاک گردانــد به پاس ناله پنـهانيـم
شکيبا!
شعر از خودم