سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکیبا

ببار ای اسمان اشک مجنون که لیلی تشنه یک قطره اب است

غمخانه دلم با غبار سیه فام اندوه  پیوندی اسمانی دارد

 کوچک شده ام انقدر که دیگر خودم را نمی بینم

مثل قطرات باران که از ارتفاع سپهر ناگاه به پهنه خشک  کویر می پاشند  و محو می شوند

 همه بناهای ارزو که من معماران مست خود را مجبور به ساختنشان کرده بودم خراب شده .

چشمم خونبار است و می دانم ، فریاد سکوتم را کسی نخواهد شنید

گلپونه های غم ،دو طرف جاده خستگی رو ییده اند

ضربتی رعد اسا باید و شکافی عمیق و  جراحی کاردان تا عقده های خاموش قلبم را از تکه های شکسته احساسم جدا کند.

ای شمشیر ها فرود ایید تا قلبم را به هیجان رنگینتان بسپارم

  سالها بار غم عجیبترین موجود خلقت را به دوش کشیده  و تکانه های زندگی را در ملودی زمان سروده

نمی دانم صدایش تا کجاها می رسد

ایا گوش کهکشان غرش برق اسای گریه را می شنود .

 کلمه ،واژه و سرود همه  دست به دست هم داده اند

،تاجمله ای  سرشار از امید در رگ احساسم تزریق کنند

و مرا از رنج زندگی برهانند

 

کم کمک می رسد :

ندای جبراییل،

وقتی بر لب عصاره انبیا، شربت شیرین وحی می چکاند:

 

ان مع العسر یسرا

فان مع العسر یسرا

زمزمه ها کار خود را می کنند

و من رود ها را می پیمایم

سنگها را می شکنم

راه می گشایم

اقیانوس در انتظار من است

.

 


+ نوشته شده در یکشنبه 92/7/21ساعت 11:8 عصر توسط شعله صبر نظرات ( ) |